بازهم تنگ غروب سینه ام سنگین است
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۵۲ ب.ظ
بازهم تنگ غروب
سینه ام سنگین است.
بازهم رنگ افق
دیده ام رنگین است.
حسرتی نیست به جز
شستشوی دل خویش
در زلالی همان اشک که از دیده ی اروند روان است هنوز.
غصه ای نیست بجز
هجر یاران غریب
داغ جانسوزکه در تاریکی
در دل سنگری از بوی جنون
در شب حمله ی عشق
بر دلم جا مانده .
بازسنگینی بار
قامتم را خم کرد
باید اما بروم
تا که از یُمن نفسهای همان خاک صبور
قامتی راست کنم.
باید اما بروم.
باید از سنگر دل
با وضو برخیزم
کوله بر دوش کنم
و از آن دشت پُر از مین هوس
معبری باز کنم.
باید اما بروم
چفیه بر دوش کنم
ولباسی خاکی
باز تن پوش کنم
مرتضی برخورداری
سینه ام سنگین است.
بازهم رنگ افق
دیده ام رنگین است.
حسرتی نیست به جز
شستشوی دل خویش
در زلالی همان اشک که از دیده ی اروند روان است هنوز.
غصه ای نیست بجز
هجر یاران غریب
داغ جانسوزکه در تاریکی
در دل سنگری از بوی جنون
در شب حمله ی عشق
بر دلم جا مانده .
بازسنگینی بار
قامتم را خم کرد
باید اما بروم
تا که از یُمن نفسهای همان خاک صبور
قامتی راست کنم.
باید اما بروم.
باید از سنگر دل
با وضو برخیزم
کوله بر دوش کنم
و از آن دشت پُر از مین هوس
معبری باز کنم.
باید اما بروم
چفیه بر دوش کنم
ولباسی خاکی
باز تن پوش کنم
مرتضی برخورداری
۹۵/۰۲/۲۷