باز شب آمد و چشمم ز غمت دریا شد
جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ب.ظ
باز شب آمد و چشمم ز غمت دریا شد
ماه روی تو در این آینه ها پیدا شد
نامه ی مهر تو دزدیده چراغی افروخت
که به یک لحظه جهان در نظرم زیبا شد
نامه ات پیرهن یوسف من بود و از آن
چشم یعقوب دل غمزده ام بینا شد
گفتم آخر چه توان کرد ز اندوه فراق
طاقتم نیست که این غصه توانفرسا شد
ناگهان یاد تو بر جان و دلم شعله فکند
دل تنها شده ام برق جهان پیما شد
آمدم از پی دیدار تو با چشم خیال
در همان حالت سودا زدگی در وا شد
باورت نیست بگویم که در آن غربت تلخ
قامت سبز تو در خلوت من پیدا شد
آمدی نغمه زنان خنده کنان سرخوش و مست
لب خاموش تو پیش نگهم گویا شد
بوسه دادی و سخن گفتی و رفتی چو شهاب
ای عجب بار دگر دور جدایی ها شد
ای پرستوی مهاجر چو پریدی زین بام
بار دیگر دل غربت زده ام تنها شد
باز من ماندم و تنهایی و خون گرمی اشک
باز شب آمد و چشمم ز غمت دریا شد
مهدی سهیلی
ماه روی تو در این آینه ها پیدا شد
نامه ی مهر تو دزدیده چراغی افروخت
که به یک لحظه جهان در نظرم زیبا شد
نامه ات پیرهن یوسف من بود و از آن
چشم یعقوب دل غمزده ام بینا شد
گفتم آخر چه توان کرد ز اندوه فراق
طاقتم نیست که این غصه توانفرسا شد
ناگهان یاد تو بر جان و دلم شعله فکند
دل تنها شده ام برق جهان پیما شد
آمدم از پی دیدار تو با چشم خیال
در همان حالت سودا زدگی در وا شد
باورت نیست بگویم که در آن غربت تلخ
قامت سبز تو در خلوت من پیدا شد
آمدی نغمه زنان خنده کنان سرخوش و مست
لب خاموش تو پیش نگهم گویا شد
بوسه دادی و سخن گفتی و رفتی چو شهاب
ای عجب بار دگر دور جدایی ها شد
ای پرستوی مهاجر چو پریدی زین بام
بار دیگر دل غربت زده ام تنها شد
باز من ماندم و تنهایی و خون گرمی اشک
باز شب آمد و چشمم ز غمت دریا شد
مهدی سهیلی
۹۴/۱۰/۱۸