باز میپرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ب.ظ
باز میپرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل توفان که باشی بادبان بیفایده است
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بیفایده است
تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بیگمان بیفایده است
تیر از جایی که فکرش را نمیکردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بیفایده است
در منِ عاشق توانِ ذرهای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ ، امتحان بیفایده است
از نصیحت کردنم پیغمبرانت خستهاند
حرف موسی را نمیفهمد شبان ، بیفایده است
من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان میگردم اما همچنان بیفایده است
کاظم بهمنی
۹۶/۱۰/۰۳