هم‌قافیه با باران

باز هم مثل همیشه غرق بودی در کتاب

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ب.ظ

باز هم مثل همیشه غرق بودی در کتاب
کنج کافه، پشت میزی بودی و لیوان آب...

آمدم از عمد، پایم را زدم محکم به میز
آه! شرمنده! حواسم رفت توی این کتاب

دشمنت شرمنده آقا! آب یعنی روشنی
بیخیالش! پس شما هم خوانده‌اید این را جناب

اتّفاقی دیدم این را روی میز کافه‌چی
شعرهایش بی‌تعارف می‌کند دل را کباب

هر چه در وصفش بگویم باز هم کم گفته‌ام
خوش به حال شاعرش با این همه اشعار ناب

من چرا چیزی بگویم؟ مشک می‌بوید خودش
سرکتابی باز کردی بعد هم با آب و تاب،

شعر خواندی... آه! دارم تازه می‌فهمم چرا
شاعرم من! «آفتاب آمد دلیل آفتاب»!

راستش این شعرها را من... کتابِ شعر من...
با که صحبت می‌کنی آقا؟ بیا! صورت حساب...

باز انگاری توهّم داشتی... خوبی؟ خوشی؟
باز هم مثل همیشه غرق بودی در کتاب؟!


رضا احسان‌پور
۹۴/۰۶/۲۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران