با توام امشب و می ترسم از آن سان بی تو
يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ
با توام امشب و می ترسم از آن سان بی تو
که پس از این شب و شب های فراوان بی تو
آه اگر این شب بی سایه به پایان برسد
چه کنم با تب فردای هراسان بی تو
خوش به حال من خوشبخت سر افشان با تو
بد به حال من بدبخت پریشان بی تو
با توام امشب و می خوانم از اندوه اتاق
بهت فردا شب این کلبه حیران بی تو
تو نباشی و نریزی و نپاشی در آن
به چه کار آیدم این خانه ویران بی تو؟
به تماشای عبور چه کسی باز شود
چشم این پنجره رو به خیابان بی تو؟
چشم این پنجره خیس تماشا دارد
صبح از آینه گردانی باران بی تو
اتفاقی که قرارست بیفتد این است:
دل ویران و سر بی سروسامان بی تو
#
چشمم از گریه چه سیلی که نینداخت به راه
به کجا می رود این رود شتابان بی تو؟
بهروز یاسمی
۹۵/۰۳/۳۰