هم‌قافیه با باران

با هیچ کس حدیث نگفتن نگفته‌ام‌

سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۱ ق.ظ

با هیچ کس حدیث نگفتن نگفته‌ام‌
در گوش خویش گفته‌ام و من نگفته‌ام‌

زان نور بی‌زوال که در پردۀ دل است‌،
با آفتاب آن‌همه روشن نگفته‌ام‌

این دشت و در به ذوق‌ِ چه خمیازه می‌کشد؟
رمز جهان جَیب‌، به دامن نگفته‌ام‌

گلها به خنده هرزه گریبان دریده‌اند
من حرفی از لب تو به گلشن نگفته‌ام‌

موسی اگر شنید هم از خود شنیده است‌
«انّی انا الله»ی که به اَیمَن نگفته‌ام‌

آن نفخه‌ای کز او دَم عیسی گشود بال‌،
بوی کنایه داشت‌، مبرهن نگفته‌ام‌

پوشیده‌دار آنچه به فهمت رسیده است‌
عریان مشو که جامه‌دریدن نگفته‌ام‌

ظرف غرور نخل‌، ندارد نیاز بید
با هر کسی همین خم گردن نگفته‌ام‌

در پردۀ خیال‌ِ تعین ترانه‌هاست‌
شیخ آنچه بشنود، به برهمن نگفته‌ام‌

هرجاست بندگی و خداوندی آشکار
جز شبهۀ خیال معین نگفته‌ام‌

افشای بی‌نیازی مطلب چه ممکن است‌؟
پُر گفته‌ام‌، ولی به شنیدن نگفته‌ام‌

این انجمن هنوز ز آیینه غافل است‌
حرف زبان شمعم و روشن نگفته‌ام‌

افسانۀ رموز محبّت جنون‌نواست‌
هر چند بی ‌لباسِ نهفتن نگفته‌ام‌

این ما و من که شش جهت از فتنه‌اش پُر است‌،
بیدل‌! تو گفته‌باشی اگر من نگفته‌ام‌

بیدل

۹۶/۰۷/۲۵
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران