با پرنده های بی وطن بپر
با پرنده های بی وطن بپر
روی خطّ ِ صاف زندگی نکن
وزن زندگی صدای قلب توست:
فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلُن !
.
گوشه ی اتاق خود نشسته ام...
آسمان به شیشه برف می زند
از سر نیاز ،دوست می شوم
با پرنده ای که حرف می زند !
.
بحث می کنم تمام هفته با
یک مگس که روی شانه ی من است
پشت یک درخت ،راه می روم
در جزیره ای که خانه ی من است
.
مرگ با طناب بهتر است یا...
فکر کن ! کمَند انتخاب ها
خسته می شوم ،دراز می کشم
باز روی فیلم ها ،کتاب ها :
.
شب رسید و جنگ و صلحِ تولستوی
حاصلی به غیر خرّ و پف نداشت
پرده ی نهایی ِنمایش است
طاقتِ غم مرا چخوف نداشت
.
کشته های "اینک آخرالزمان"
راه می روند در زمینِ من
پشت شورشِ همیشه بی دلیل
باز مرده است جیمز دین ِ من
.
با پرنده جرّ و بحث می کنم
می پرد رفیق روزهای سخت...
گوشه ی جزیره گریه می کنم
روی شانه های آخرین درخت...
.
فرصتی نمانده ،پرت می کنم
نامه ها پُرند زیر پای من....
بطریِ شکسته غرق می شود
گریه می کنند نامه های من
.
شعر از همیشه مهربان تر است
هیچ کس به شعر ،شک نمی کند
با امید شعر زندگی نکن
شعر می کُشد ،کمک نمی کند...
.
حامد ابراهیم پور