ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح
چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۱ ق.ظ
ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح
بر آفتاب، که امشب خوش است با قمرم
ندانم این شب قدر است یا ستاره روز؟
تویی برابر من یا خیال در نظرم؟
روان تشنه برآساید از وجود فرات
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنهترم!
چو میندیدمت از شوق بیخبر بودم
کنون که با تو نشستم ز ذوق بیخبرم!
سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست
به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم
میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود
و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم!
مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد
بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم؟!
سعدی
۹۶/۰۹/۰۱