بر مرکبِ پیمبر اعظم سوار شد
سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ق.ظ
بر مرکبِ پیمبر اعظم سوار شد
عمامه بست، رو به سوی کارزار شد
زیر عبا گرفت علی را شهِ غریب
با شیرخواره جانب آن قوم خوار شد
گفتند آمده ست به قرآن قسم دهد
پس همهمه گرفت و قُشون بیقرار شد
پس دست بُرد و طفلکِ از حال رفته را
بیرون کشید و خاتم شهر آشکار شد
لب باز کرد تا سخن انشا کند حسین
پس رو برو به مکتبِ داد و هوار شد
چندین سخن ز ماهی و آب فرات کرد
پس با علی سخن ز سر التفاط کرد
چشم سیاه تو چقدر آب می خورد؟
اصلاً شب سیاه مگر آب می خورد؟
شمر و سنان و اَخنس و خولی بهانه است
قتل پدر ز داغ پسر آب می خورد
ای پاره ی دلم سر دستم تکان مخور
الآن لبت ز تیر سه پر آب می خورد
گفتند آمده ست زرنگی کند حسین
جای تو گفته اند پدر آب می خورد
عباس خفته است که برپاست حرمله
این فتنه از خسوف قمر آب می خورد
یا رب ببین که من جگرم را فروختم
تنها ستاره ی سحرم را فروختم
محمد سهرابی
۹۳/۰۸/۰۶