برای ِ با تو بودن عشق، کم می آورد گاهی
برای ِ با تو بودن عشق، کم می آورد گاهی
که شادی چون شود لبریز، غم می آورد گاهی
تن ات اُسلوب ِ معماری، بهاری غرق در نارنج
قشنگی های ِ تو باغ ِ اِرَم می آورد گاهی
نسیم استاد ِ شیدایی ست از بس با سرانگشتش
به نستعلیق ِ مویت پیچ و خم می آورد گاهی
اگرچه بوسه ات شد باعث ِ ویرانی ِ ارگم
هنوز اما لبت خرمای ِ بم می آورد گاهی
چنان قدّیسه و پاکی که بر هر لوح ِ زرینش
خدا نام ِ تو را وقت ِ قسم می آورد گاهی
بچرخ و باز کن درهای ِ رحمت را به رقص ِ خود
که از هفت آسمان بابا "کَرَم" می آورد گاهی
تویی در خاب ِ من شاید که عطر ِ زعفران دارد
زنی زیبا که چای ِ تازه دم می آورد گاهی
به هر لبخندِ تو بدجور میلم میکشد سیگار
شراب ِ ناب با خود دود و دم می آورد گاهی
خودم این گونه میخاهم به خوشبختی چه مربوط است
هر آنچه چشمهایت بر سرم می آورد گاهی
ببخش از اینکه با گریه نوشتم نام ِ پاکت را
که شاعر، اشک را جای ِ قلم می آورد گاهی
شهراد میدری