بر غربت من باز کن امشب دری از موج
سه شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۳۴ ب.ظ
بر غربت من باز کن امشب دری از موج
ای حادثه ی ژرف، بر آور سری از موج
لبریز عطش، خیره بر این گستره ماندیم
این تشنگی تلخ نزد ساغری از موج
دریا دلی ام یکسره تبخیر شد اینجا
بیرون نشد اما سرِ عصیانگری از موج
چون صخره ی خاموش که در خویش تپیده ست
اینجا منم و حسرت بال و پری از موج
آرامشم آبستن طوفان شگفتی ست
کو خلوتی از تندر و کو بستری از موج
ای دل، به بهای کفنی نیز نیرزد
این کهنه گلیمی که به در می بری از موج
دریایی و من ساحلت، آه این چه مصاف است؟
من با تن عریان و تو با خنجری از موج
فریاد تو در حجم هیاهو زده گم بود
ای ساحل اگر نه، تو خروشان تری از موج
محمدرضا روزبه
۹۵/۰۲/۱۴