بر چار ستون تنم انگار تبر زد
شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ق.ظ
بر چار ستون تنم انگار تبر زد
آن روز که بی باک شد و حرف سفر زد
آنقدر کمین کردم و ماندم که سرانجام
از بام من آن کفتر کم حوصله پر زد
او رفت و غمش ماند و هر آیینه به نوبت
چینی به جبین کاشت و داغی به جگر زد
دل کندن از او کار بزرگی ست، که گفتند:
از این من پابسته ی دلباخته سر زد!
دل کندن و دل بستن ما نیز حدیثی ست
گفتند: مبادا که دلش باز بلرزد...
طوری برو _ای دل!_ که دگر باز نگردی
همچون پسری اهل، که سیلی به پدر زد!
محمدرضا طاهری
۹۵/۰۵/۲۳
در میخانه گشودند و چنین غوغا شد ...
*امام خمینی رضوان الله تعالی علیه