هم‌قافیه با باران

بر چار ستون تنم انگار تبر زد

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ق.ظ

بر چار ستون تنم انگار تبر زد
آن روز که بی باک شد و حرف سفر زد

آنقدر کمین کردم و ماندم که سرانجام
از بام من آن کفتر کم حوصله پر زد

او رفت و غمش ماند و هر آیینه به نوبت
چینی به جبین کاشت و داغی به جگر زد

دل کندن از او کار بزرگی ست، که گفتند:
از این من پابسته ی دلباخته سر زد!

دل کندن و دل بستن ما نیز حدیثی ست
گفتند: مبادا که دلش باز بلرزد...

طوری برو  _ای دل!_ که دگر باز نگردی
همچون پسری اهل، که سیلی به پدر زد!

محمدرضا طاهری

۹۵/۰۵/۲۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

خواستم راز دلم پیش خودم باشد وبس
در میخانه گشودند و چنین غوغا شد ...

*امام خمینی رضوان الله تعالی علیه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران