بس که جفا ز خار و گل، دیده دل رمیده ام
جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۵ ق.ظ
بس که جفا ز خار و گل، دیده دل رمیده ام
همچو نسیم از این چمن، پای برون کشیده ام
شمع طرب زبخت ما، آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان ما، عشق به جان خریده ام
حاصل دور زندگی، صحبت آشنا بود
تا تو زمن بریده ای، من زجهان بریده ام
تا به کنار بودیَم ، بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام
چون به بهار سر کند لاله زخاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده ام
یا ز ره وفا بیا، یا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو، جان به لب رسیده ام
رهی معیری
۹۵/۱۲/۲۰