به آتش میکشم آخر دل نامهربانت را
پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۱۰ ب.ظ
به آتش میکشم آخر دل نامهربانت را
به یغما میبرم چشم به رنگ آسمانت را
بمان ای کشتی امیدهایم لج نکن با من
به طوفانی ز نفرین میسپارم بادبانت را
وجودش را ندارم خوب میدانی و الا من -
به لب میآورم با دستهایم طفل جانت را
شنیدم با من حاضر جوابی میکنی باشد
خلاصه داغ خواهم کرد گنجشک زبانت را
سر آخر، دست باد خواهم داد میبینی - 1
شلالِ گیسوانِ مخملِ پولک نشانت را
بهانه بی بهانه کارم از این حرفها بگذشت
که من تا آخرش پس داده بودم امتحانت را
نمیدانی چه آهی میکشم وقتی که دورا دور
تماشا میکنم رنگین کمان ابروانت را
به آتش میکشانی با نگاهی طفل مردم را
معاف از چشمهایم کن نگاه ناگهانت را
مرا تب میکند وقتی سبکتر از پر قویی
به تشکیل تبسم میسپاری تا لبانت را
به نستعیلق ابروی به هم پیوستهات سوگند
به من جان میدهی، حرفی بزن وا کن دهانت را
بر این دیوانهی یک لا قبا آخر محل بگذار
ببین هر جا به سینه میزنم سنگ گرانت را ...
خلاصه از من دیوانه گفتن از تو نشنیدن
حنا میگیرم آخر دستهای مهربانت را
سید محمدعلی رضازاده
به یغما میبرم چشم به رنگ آسمانت را
بمان ای کشتی امیدهایم لج نکن با من
به طوفانی ز نفرین میسپارم بادبانت را
وجودش را ندارم خوب میدانی و الا من -
به لب میآورم با دستهایم طفل جانت را
شنیدم با من حاضر جوابی میکنی باشد
خلاصه داغ خواهم کرد گنجشک زبانت را
سر آخر، دست باد خواهم داد میبینی - 1
شلالِ گیسوانِ مخملِ پولک نشانت را
بهانه بی بهانه کارم از این حرفها بگذشت
که من تا آخرش پس داده بودم امتحانت را
نمیدانی چه آهی میکشم وقتی که دورا دور
تماشا میکنم رنگین کمان ابروانت را
به آتش میکشانی با نگاهی طفل مردم را
معاف از چشمهایم کن نگاه ناگهانت را
مرا تب میکند وقتی سبکتر از پر قویی
به تشکیل تبسم میسپاری تا لبانت را
به نستعیلق ابروی به هم پیوستهات سوگند
به من جان میدهی، حرفی بزن وا کن دهانت را
بر این دیوانهی یک لا قبا آخر محل بگذار
ببین هر جا به سینه میزنم سنگ گرانت را ...
خلاصه از من دیوانه گفتن از تو نشنیدن
حنا میگیرم آخر دستهای مهربانت را
سید محمدعلی رضازاده
۹۶/۰۲/۲۸