به بغض سر کردم دیده تر نشد که نشد
جمعه, ۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ب.ظ
به بغض سر کردم دیده تر نشد که نشد
دلی ز حال دلم با خبر نشد که نشد
هزار کوره بنا شد درین دیار و دریغ
یکی به داغی و سوز جگر نشد که نشد
به بی قراری شعرم سری نزد که نزد
و آن شبی که نیامد سحر نشد که نشد
هزار دفتر هق هق ...هزار دفتر شعر ...
دلت... عزیز دلم! نرم تر نشد که نشد
کجاست شانه ی امنَت که بعد تو این سر
برای من ...من بیچاره سر نشد که نشد
سیاه پوشی و اندوه در غم سهراب
برای رستم دستان پسر نشد که نشد
قرار بود که درد دلی کنم با تو
ولی دریغ درین مختصر نشد که نشد...
حامد عسکری
۹۴/۰۱/۰۷
وبلاگ خوبی داری...