هم‌قافیه با باران

به تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری

شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ب.ظ

نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
عهد و پیمان و وفاداری و دل‌بندی و یاری

زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت
کشتن اولی‌تر از آن که‌م به جراحت بگذاری

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد؟
من گرفتار کمندم٬ تو چه دانی که سواری؟

کس چنین روی ندارد٬ تو مگر حور بهشتی؟
وز کس این بوی نیاید٬ مگر آهوی تتاری؟

عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟
هم‌چو بر خرمن گل قطره‌ی باران بهاری

طوطیان دیدم و خوش‌تر ز حدیثت نشنیدم
شکر است آن، نه دهان و لب و دندان که تو داری

ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری؟!

آرزو می‌کندم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری

هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید
که گل از خار همی‌آید و صبح از شب تاری

سعدی آن طبع ندارد که ز خوی تو برنجد
خوش بود هر چه تو گویی و شکر هر چه تو باری

سعدی

۹۵/۰۵/۰۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران