به جلوه می رساند آسمان اینجا تجلی را
به جلوه می رساند آسمان اینجا تجلی را
محمد (ص) را علی(ع) را سایه ی دست تسلی را
بسوزد سینه ها از این تجلی و تسلی جان _
_ بیابد بعد از آن با اشک شوق از دل ، تجلی را
علی (ع) جایی درون سینه دارد که بجز عشقش
کسی هرگز نخواهد کرد پُر ، این جای خالی را
پدیدار است از فیض حضور عالم آرایش
غدیری که مزین کرده برجان این تجلی را
اگر مجنون شوند این مردمان جای تعجب نیست
که عقل از سر پریده ، هرکسی دیده است لیلی را
توان دیدن این ماه کامل نیست در چشمی
اگر جانی به جان دادند حسن ِ لایزالی را
وصال غیر بگذارد جمال حور ننشاند _
_ به دل هرکس که دیده جلوه ای از حق تعالی را
.
مرا از جان بگیریدوببخشیدم به خاک او _
که سامان می دهد عطر نجف آشفته حالی را
در این دنیای پوچ و خالی از احساس از عشقش
لبالب پِرکنید این کوزه ی منگ سفالی را
دلم امید آن دارد شفاعت می کند مارا
که ممکن می کند شاه نجف هر احتمالی را
سید مهدی نژادهاشمی