به نام خداوند مور و ملخ
به نام خداوند مور و ملخ
خداوند قشم و خدای سلَخ
خداوند بستک، خداوند فین
خداوند میناب و رودان زمین
به نام خداوند محمود و چیز !
خداوند اشیاء بسیار ریز !
خداوند نوش و خداوند نیش
خداوند دستار و تسبیح و ریش !
خداوند توپ و خداوند تور
خداوند گل های از راهِ دور !
خدایی که مُچ از بهاران گرفت
دو تا عطسه فرمود و باران گرفت !
خدایی که بارانده باران به چین
که خوشحال گردد دل ِ مشرکین !
ولی گرد و خاکش شده سهم ما
خدایا خدایا خدایا چرا … ؟!
ز یک سو گرانی ز یک سو هوا
نگو شهرِ بندر بگو اژدها !
درشتی چرا می کند ریز گرد
تنِ من ندارد توان نبرد
زدم ماسک، اما نشد کار ساز
ریه پر شد از ماسه ی نرم باز
ببین گرد و خاکی چنان کُرک و پشم
که در آن نبیند دگر چشم چشم
و بشنو تو این نکته ی جالبش
که نشناسد از گَرد، سگ صاحبش !
صدا در نمی آید از هیچ کس
زن و مرد ، افتاده اند از نفس
« ز جوش سواران و از گرد و خاک »
تهمتن اگر بود ! می شد هلاک
شُشم پر شد از خاک و خاشاک تو
فدای تو و طینت پاک تو
شده کارم از کردنِ سرفه زار
که می آید از آن به صد جا فشار!
علی ای حالن ! اگر می شود
به این خرده شن ها بزن دست رد
به هر شهر چون راه پیدا کند
فضا را همانند صحرا کند
بنا کرده ام خانه را بس بلند
ولی باز از خاک یابم گزند !
بشر که به روی زمین پاک زیست
نه دیگر هوازی که او خاکزی ست !
چنان تار گردیده دید همه
( که هر چی بگم ای خداجون کمه! )
اگر مُردم این جا مرا درک کن
تو اما برو شهر را ترک کن
خدایا تویی جانِ جانان فقط
ببر این هوا را به تهران فقط !
کمی ابر لطفاً سفارش بده
به آن ابر دستور بارش بده
جنوبی که شد غرق در گرد وخاک
اسیدی اگر بود باران چه باک !
به کارِ خداوندیِ خود برس !
راشد انصاری