به چشم پنجره حق می دهم حیران بماند
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۵ ق.ظ
به چشم پنجره حق می دهم حیران بماند
به دنبال نګاهت خیره بر باران بماند
چرا وقتی تویی ماه تمام آسمان ها
دلم روی زمین ، مبهوت این و آن بماند؟
کجا این روزها سر می ګذاری روی بالین
که رد اشک ها در بالشت پنهان بماند؟!
به ګورستان بدل شد سرزمین مهربانی
مبادا عشق ، چون ارواح سرګردان بماند !
به ماهی های آدم خوار این دریا بفهمان !
نباید موج در اندیشه ی طغیان بماند
ملخ ها نیمی از دِه را قرق کردند دیشب
بیا مګذار اینجا تا ابد ویران بماند !
زمین هایی که با خون دلت آباد کردی
سند پشت سند در ګنجه های خان بماند
مبادا کودک دنیا از این خیره سری ها
همیشه شر و ... و بازیګوش و ... نافرمان بماند !
به شوق دیدنت باید نګاهم را بشویم
که روی بند های رخت در ایوان بماند
بهشتی کن هوای کوچه هامان را ! مبادا -
زمین بین بهشت و دوزخ آویزان بماند
حسنا محمدزاده
۹۵/۰۵/۱۵