بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم
شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۰ ق.ظ
بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم
تو را تپنده تر از نبض واژه ها بسرایم
نپرس تازه چه داری
که هر دقیقه
که هر آن
بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم
مرا به قلب خود، این متن نا نوشته ببر
-تا-
نه از حواشی
از قلب ماجرا بسرایم
زبان دست صمیمی است، ای زبان صمیمی!
بخواه از تو
ببخشید!
از شما بسرایم
سکوت کن که فقط دست ها به حرف درآیند
که از زبان «غریبان آشنا» بسرایم
چه بارها به یقین میرسم که باید از این پس
در این زمانه ی کر، شعر بی صدا بسرایم!
چه بارها به خودم گفته ام که:
شاعر ساده!
چرا، چرا، به هزاران چرا، چرا بسرایم؟
و سال هاست که به خود پاسخی نمی دهم ای دست
که روزی از تو که حس می کنی مرا بسرایم
محمدعلی بهمنی
۹۵/۰۴/۱۲