بی تو به جان رسیده ام ، حال مرا نظاره کن
بی تو به جان رسیده ام ، حال مرا نظاره کن
کار ز دست مــی رود ، نبض مرا شماره کن
ای تومسیح خستگان! راحتِ روح وجان جان
گرکه شفا نمی دهی ، مـــرگ مرا نظاره کن
زهرفراق خورده را ، شربتِ وصل هم بده
چون شده ای طبیب من،دردببین وچاره کن
پلک به هـــم نمی زند ، چشم امیدواری ام
منتـــظرعنـــایتـــــم ، جانب من اشاره کن
ای توسپیده ی سحر ، سینه ی شام را بدر
خیمــه ی سبزچرخ را ، قتلگه ستاره کن
آبِ حیاتِ من تویی ،کشته ومرده ی توام
چون به رهت فداشوم،جان به تنم دوباره کن
نــالــه ی سینه سوزمن ، هیچ اثرنمی کند
از دَم گــــرم همّـتی همرهِ این شراره کن
چشـــم خمـــارکن ، ولی جام نگاه پُربده
عاشق سربه راه را،رندِ شرابخواره کن
من نه به اختیارخود،پای زجمع می کشم
غیرتِ عشق گویدم کزهمه کس کناره کن
ای که زتربیت کنی لعل وعقیق،سنگ را
اشک چوگوهرمرا ، لایق گوشواره کن
چون رهِ عشق می روی،یکدله بایدت شدن
راه اگردهد دلت ، پشت به استخاره کن
تن چه دهی به پیرهن،ای دل ناصبورمن؟
دوست ز راه می رسد،جامه زشوق پاره کن
محمد قهرمان