هم‌قافیه با باران

تا اسیر گردش خویشم، بر نمى گرداندم گرداب

دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ب.ظ

تا اسیر گردش خویشم، بر نمى گرداندم گرداب
سایه ى سنگینى کوهم، بر نمى خیزد سرم از خواب

جاده ام ، پیچیده در منزل ، گردبادم عقده ها در دل
موج دور افتاده ازساحل، رود پنهان مانده در مرداب

پا به پاى سایه سردر پیش، با نسیمى میروم از خویش
مى دهد آیینه ام تشویش، مى برد آشفته تا مهتاب

در شبى اینگونه وهم آور، یافتن، همرنگ گم کردن
باختن، بارى گران بر دل، بردنم، نقشى زدن بر آب

کاش امروزى نمى آمد تا که فردایى نمى دیدم
هر شبم فردا شبى دارد، اى شب آخِر مرا دریاب!

بازدرمن سایه اى پنهان ـ روبه رو با مرگ ـ میگوید:
بهترین فرجام تو میدان! آخرین پُل! اولین پایاب!

گرچه تاریکم، رهایم کن! نیستم نومید ازین بودن
خاطرم را مى کند روشن، جستجوى مقصدى نایاب

پوستم را مى درد بر تن، جان به شوق دیدن موعود
دل به سوى لحظه ى میعاد، مى شود از سینه ام پرتاب

مى برد هر جا که مى خواهد، دستهاى ناتوانم را
گردش گرداب وار خون، با هزاران ماهى بیتاب

یوسفعلی میرشکاک

۹۴/۰۹/۳۰
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران