تا بر لب خلق آورد راز درونم را
شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳ ق.ظ
تا بر لب خلق آورد راز درونم را
در شیشه کرده ساقی میخانه خونم را
ذات خرابش از ستون و سقف بیزار است
برپا نخواهد کرد قصر سرنگونم را
من اهل اینجا نیستم، لیلای من آنجاست
"پس می زند" صحرای این عالم جنونم را
ساکت شدم، چون این زمانی ها نمی فهمند
غم های باقی مانده از رنج قرونم را
بر زخم هایم چشم بگذار و تماشا کن
از این دریچه جار و جنجال درونم را...
محمدرضا طاهری
۹۵/۰۸/۲۹