هم‌قافیه با باران

تا تو گسسته‌ای ز من، تاب نمانده در تنم

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۰۶ ب.ظ

تا تو گسسته‌ای ز من، تاب نمانده در تنم

کیست به یاد چشم تو، مست؟ منم، منم، منم!


دور از آن نگاه تو، وز رخ همچو ماه تو

روز در آه و زاری‌ام، شب به فغان و شیونم


ای که به غربت این زمان باده کشی عیان، عیان

خون دل است در وطن، جای شراب خوردنم.


دل ز وطن بریده‌ای، راه سفر گزیده‌ای

نیست مرا دلی چو تو، دل نبوَد از آهنم.


گرچه در آب و آتشم، سوزم و گریم و خوشم

گر بوَدم هزارجان، جمله فدای میهنم.


چند تو خوانی‌ام که: «ها! خانه رها کن و بیا!»

نیست وطن لباس تن، تا که ز خویش برکَنم.


غرب، وطن نمی‌شود، خانه من نمی‌شود

شرقِ کهن نمی‌شود، خانه چرا دگر کنم؟


مهر وطن سرشت من، دوزخ آن بهشت من

روز و شبان و دم به دم، دم ز وطن، وطن زنم.


حمید مصدق

۹۳/۱۲/۲۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران