تا شکوفد عکس گل بر شاخسار آیینه را
تا شکوفد عکس گل بر شاخسار آیینه را
چهر بگشای و در افکن در شرار آیینه را
ترسم از برق نگاه خویش خاکستر شوی
یک دم ای خورشید صورت واگزار آیینه را
خود مپوشان و مکن خالی مرا از خویشتن
لطف اندام تو بخشد اعتبار آیینه را
جمله آیینه های شهر را گو بشکنند
خالی از تو کس نیارد در شمار آیینه را
زیر باران بهاری طیف چشمت دیدنیست
پرده برگیر این چنین خورشید زار آیینه را
پلک تا بر هم زدی زیبایی آیینه رفت
خوب بردی از کف آیینه دار آیینه را
سینه ام بشکاف وانگه با طلوع آن نگاه
در غروب بی کسی هایم بکار آیینه را
عمر بر پیشانیم چین وچروک انداخته است
همچو طفلی بشکند در رهگذار آیینه را
چشم عاشق شد سفید از آرزوی دیدنت
بی سبب کردی به خویش امید وار آیینه را
از شکست ما نصیبت نیست جز تکثیر خویش
با شکستن های ما ، کردی هزار آیینه را
من شکغتن های خود را در تو می دیدم ، دریغ
از کف پاییز بردی تا بهار آیینه را
بی تو کی گل می دهد رنگین کمان آرزو
جلوه کن ای آفتاب من بیار آیینه را
منوچهر ناصحی