تا نفس هست من از عشق تو دَم خواهم زد
دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۵ ب.ظ
تا نفس هست من از عشق تو دَم خواهم زد
بی تو برهستی خود مُهر عدم خواهم زد
چون قناری زتب هجر توهرشام و سحر
بال حسرت به سرو ناله زغم خواهم زد
گرکند قصد ستم با دل من پیر فلک
با تو آتش به سراپای ستم خواهم زد
آنقدر از مِی حُسن تو به وجد آمده ام
که شرر بر دل پیمانه ی جَم خواهم زد
گرچه هر پیچ و خَم راه وصال تو بلاست
با سر و دل به هوای تو قدم خواهم زد
تا اشارت شود از سمت ضریح نگه ت
پنجه بر حلقه ی فولاد حَرم خواهم زد
تار زلف تو و چنگ من و سرمستی جام
توبه بشکسته و هم قید قسم خواهم زد
کوه عشقند اگروامق و مجنون و کسان
قله خواهم شد و این رتبه بهم خواهم زد
مرتضی برخورداری
بی تو برهستی خود مُهر عدم خواهم زد
چون قناری زتب هجر توهرشام و سحر
بال حسرت به سرو ناله زغم خواهم زد
گرکند قصد ستم با دل من پیر فلک
با تو آتش به سراپای ستم خواهم زد
آنقدر از مِی حُسن تو به وجد آمده ام
که شرر بر دل پیمانه ی جَم خواهم زد
گرچه هر پیچ و خَم راه وصال تو بلاست
با سر و دل به هوای تو قدم خواهم زد
تا اشارت شود از سمت ضریح نگه ت
پنجه بر حلقه ی فولاد حَرم خواهم زد
تار زلف تو و چنگ من و سرمستی جام
توبه بشکسته و هم قید قسم خواهم زد
کوه عشقند اگروامق و مجنون و کسان
قله خواهم شد و این رتبه بهم خواهم زد
مرتضی برخورداری
۹۵/۰۵/۱۱