تا نوید وصل از آن آرام جان میخواستم
جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۵۲ ب.ظ
تا نوید وصل از آن آرام جان میخواستم
همت از بیداری بخت جوان میخواستم
تا کنم کحل بصر خاک در میخانه را
درگهش را برتر از باغ جنان میخواستم
تا طبیبآسا به بالینم نهد پا پیر عشق
قهر نازش را به از جان جهان میخواستم
تا گدای سفرۀ احسان خود خواند مرا
مژدۀ رحمت از آن آرام جان میخواستم
آرزویم بود تا بوسم گل رخسار دوست
محضرش را چون بهار بیخزان میخواستم
از ازل بُد مرغ جانم دانهخوار خال او
توشۀ عقبی از آن گسترده خوان میخواستم
باشد از هفتاد سال افزون که در شادی و غم
از خُم وصلش شراب ارغوان میخواستم
چون سپاس آرام عطای بیکرانش را که ساخت
کامیابم زانچه در عمر گران میخواستم
زیبدار سایم به پایش رخ که از لطف عمیم
یافتم فیضی که از آن آستان میخواستم
شد رواق منظر چشمم تجلیگاه عشق
خواندم آن رمزی که پیدا و نهان میخواستم
جرعهای از کوثر مهرش بیعذر گناه
تا مرا بخشد حیات جاودان میخواستم
کلبهام شد روضۀ رضوان که "مردانی" صفت
در دو عالم از کَفَش خط امان میخواستم
محمدعلی مردانی
همت از بیداری بخت جوان میخواستم
تا کنم کحل بصر خاک در میخانه را
درگهش را برتر از باغ جنان میخواستم
تا طبیبآسا به بالینم نهد پا پیر عشق
قهر نازش را به از جان جهان میخواستم
تا گدای سفرۀ احسان خود خواند مرا
مژدۀ رحمت از آن آرام جان میخواستم
آرزویم بود تا بوسم گل رخسار دوست
محضرش را چون بهار بیخزان میخواستم
از ازل بُد مرغ جانم دانهخوار خال او
توشۀ عقبی از آن گسترده خوان میخواستم
باشد از هفتاد سال افزون که در شادی و غم
از خُم وصلش شراب ارغوان میخواستم
چون سپاس آرام عطای بیکرانش را که ساخت
کامیابم زانچه در عمر گران میخواستم
زیبدار سایم به پایش رخ که از لطف عمیم
یافتم فیضی که از آن آستان میخواستم
شد رواق منظر چشمم تجلیگاه عشق
خواندم آن رمزی که پیدا و نهان میخواستم
جرعهای از کوثر مهرش بیعذر گناه
تا مرا بخشد حیات جاودان میخواستم
کلبهام شد روضۀ رضوان که "مردانی" صفت
در دو عالم از کَفَش خط امان میخواستم
محمدعلی مردانی
۹۴/۰۶/۱۳