تا چشم من به چشمش، آن چشمِ مست، زل زد
جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۷ ب.ظ
تا چشم من به چشمش، آن چشمِ مست، زل زد
بین دو روحِ سرکش با یک نگاه پل زد
افتاد پنج انگشت در پیچ و تاب مویش
فوجی ز پنج سرباز بر لشکرِ مغول زد
چشم شرابی اش را یکباره سر کشیدم
انگار در رگِ روح صد بار ال ل کل زد
ماشینِ روحم از راه در رفت و واژگون شد
ناگاه سکته قلبِ راننده پشتِ رل زد
با سازِ روح باید نزدیک رفت و رقصید
وقتی که مطربِ عشق از دورها دهل زد
تصویرهای ذهنم گشتند درهم و تار
کان فتنه رفت و با پا بر روی کنترل زد
بی حس چه داند از عشق یک رگ خبر نگردید
سیبِ زمینی هرچند در آبِ جوش غل زد
غلامعباس سعیدی
۹۴/۰۵/۳۰