هم‌قافیه با باران

تا گره باز شد از ابرویش

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ق.ظ

تا گره باز شد از ابرویش
نیزه ای بوسه زد به پهلویش

دست بر جای زخم نیزه گرفت
ناگهان دید..... زخم بازویش

رو به سمت عقب نگاهی کرد
تار می دید چشم جادویش

رو به سمت حرم تمایل داشت
خیمه ها پر شد از هیاهویش

گفت: این تشنگی مرا کشته است.
سله بسته است لعل دلجویش

لب به لب های آفتاب گذاشت
در هم آمیخت عشق با بویش

در منا کربلا مکرر شد
او ذبیح و عطش چو چاقویش

ذره ای داغ آفتاب چشید
لب فرو بست از فراسویش

باز برحجم شب خط خون زد
پخش شد در زمانه هوهویش

نیزه در نیزه تیغ در تیغ است
اربا اربا شده است گیسویش

دشت در بهت خود عزادار است
بنویسید کو اذان گویش؟

این ورق پاره های قرآن است
می گذارد به روی زانویش؟

یا تن چاک چاک یک مرد است؟
که نمانده است هیچ از رویش....
 
خواستم تا غزل کنم او را
یک قصیده شده است هر مویش

حامد حجتی

۹۵/۰۸/۲۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران