تصور کن شب است و باز غم دارى
تصور کن شب است و باز غم دارى
خیال راه رفتن در حرم دارى
براى اینکه با دل همقدم باشى
مى آیى تا اذان صبح آن شب در حرم باشى
تصور کن ببینى رفت و آمد نیست
دگر باب الجواد و صحن و گنبد نیست
دگر تعداد زائر بیش از حد نیست
ضریح نقره اى هم دور مرقد نیست
حرم را فرض کن بى صحن گوهرشاد یک لحظه
بدون آب سقاخانه و بى پنجره فولاد یک لحظه
تصور کن شبشتانى نمى بینى
رواق و صحن و ایوانى نمى بینى
کنار در شبیه قبل دربانى نمى بینى
حرم لبریز زائر نیست
مسافر یا مجاور نیست
دگر سینه زن و مداح و شاعر نیست
علم ممنوع
ورود دسته هم ممنوع
صداى نوحه و سینه زنى و ذکر و دم ممنوع
محرم پرچم مشکى زدن دور حرم ممنوع
نباید فاطمیه پیرهن مشکى تنت باشد
نباید شال ماتم گردنت باشد
نباید از در و دیوار صحبت کرد
نباید لحظه اى در مورد مسمار صحبت کرد
نباید از طناب دور گردن گفت
نباید از چهل تن گفت
نباید از زمین افتادن زن گفت
نباید از دو تا شش ماهه اینجا گفت
نباید از رباب و از دل زخمى زهرا گفت
نباید گفت میخ در همان تیر سه پر شد بعد
نباید گفت مادر در به در شد بعد
نباید گفت آبی خورد و شیرش بیشتر شد بعد
نباید جمله اى از کاروان و از ربابش گفت
نباید از نشستن زیر نور آفتابش گفت
نباید از مسیر شام و از بزم شرابش گفت...
تصور کن
مدینه در تمام سال این طوریست
به روى قبرهایش سایبان هم نیست
فقط یک گریه کن دارد که آن مهدیست!
على زمانیان