تعریف تو از عقل همان بود که باید
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ
تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمیخواست سر عقل بیاید
یک عمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید
از گریهی بر خویشتن و خندهی دشمن
جانکاهتر، آهیست که از دوست برآید
کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغیست که از من برباید
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
فاضل نظری
عقلی که نمیخواست سر عقل بیاید
یک عمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید
از گریهی بر خویشتن و خندهی دشمن
جانکاهتر، آهیست که از دوست برآید
کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغیست که از من برباید
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
فاضل نظری
۹۵/۰۲/۲۷