هم‌قافیه با باران

تنگ غروب عرفه غم تو دلم پا می گیره

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ق.ظ

تنگ غروب عرفه غم تو دلم پا می گیره
دلم هوایی می شه و بونۀ آقا می گیره

این روزایی که دم به دم غریبی رو حس می کنم
با گریه یاد غربت عزیز نرگس می کنم

تا که بیای تو از سفر تا که ببینی حالمو
نذر نگاهت می کنم این اشکای زلالمو

میون طوفان غمت شکسته بال و پر من
کاشکی بیای پا بذاری به روی چشم تر من

کوچه رو صبح جمعه ها هم نفس بوی گلاب
با مژه جارو می زنیم با اشکامون می پاشیم آب

کاشکی بیای و سوغاتی برام بیاری بوی سیب
یا که یه مهر و تسبیح از تربت ارباب غریب

کاشکی بیای برامون از تشنگی و آب بخونی
بیای رو منبر بشینی روضۀ ارباب بخونی

مسلمیه دم بگیری با گریه و شور و نوا
بیای و با هم بخونیم "حسین من کوفه نیا"

کوفه نیا که اینجاها قحطی آبه به خدا
حرمله چشم انتظار طفل ربابه به خدا

اینجا تموم مردمش تشنۀ خون لاله اند
با کعب نی منتظر رقیۀ سه ساله اند

همه با فکر انتقام روز می کنن شباشونو
نعلای تازه می زنن تموم مرکباشونو

رو خاک گرم کربلا سه روز می مونه پیکرت
خورشید نیزه ها می شه اینجا سر مطهرت


یوسف رحیمی

۹۴/۰۷/۰۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران