توی این مدت کسی از حال و روز من نگفت؟
توی این مدت کسی از حال و روز من نگفت؟
از کسی که انتهای داستان از دست رفت
مبداء تاریخ رویایش خیالات تو بود
پا به پایت تا به وحشت های سال شصت رفت
فکر می کردی که عشق و عاشقی در فیلم هاست
توی ذهنت هم نمی گنجید این تصویر ها
دست من را می گرفتی لا به لای جمعیت
از خیابان می گذشتیم از میان تیرها
هیچ از ذهنت گذشتم؟ خواب من را دیده ای ؟
ناگهان فریاد کردی بی صدا تاریخ را
رفته ای تا دور دست و با خودت جنگیده ای ؟
فتح کردی سرزمین خالی مریخ را ؟
توی این مدت سکوتت نبض دنیا را گرفت ؟
با کسی در عشق بازی، کهکشان را دیده ای ؟
رفته ای گاهی سراغ عکس هجده سالگیم ؟
لحظه ای با خاطرات خوبمان خندیده ای ؟
باختم در "چالدران" چشمهایت بی سلاح
انقراض آرزوهایم به دستان تو بود
می گرفتی سرزمین های خیالی مرا
حد و مرز شعرهای من "گلستان " تو بود
قرن ها در نیمه های شب فراری دادمت
چپ زدم ، آواز خواندم، ترس را آموختم
پای اعدامی که صدها سال عقب افتاده بود
منتظر ماندم ، برای هر دقیقه سوختم
قرن ها شلاق خوردم ، لو ندادم عشق را
روی وهمِ شانه های خسته ات افتاده ام
بازجو می خواست از مغزم تو را بیرون کشد
گیج می شد در میان حرفهای ساده ام
یاد من افتاده ای ؟ یاد تمام حرفهام ؟
دست پخت ناشیانه ، لحن بغض آلوده ام
انتظار ساده ای تا واکنش هایت که باز
دیده بودی رنگ دلخواه تو را پوشیده ام
"در حیاط کوچک زندان" تجسم کردمت
فکر می کردی که من زیر شکنجه مرده ام
باخودت می گفتی از آن لحظه های دردناک
گریه می کردی برای آنچه با خود برده ام
هیچ در دستت گرفتی سازِ مشقیِ مرا؟
"گُلنراقی" با خیال بوسه هایم خوانده ای ؟
عکس من را دیده ای در چشم های همسرت ؟
دخترت را هیچ از عاشق شدن ترسانده ای ؟
محرمانه می نویسم تا بخوانی درد را
اسم شب هایم درون تک تک این بیت هاست
رمزها را حفظ کن یک عمر لای دفترت
ساده بودن ، ساده مردن انتهای ماجراست
صنم نافع