تو و این پرسه های یک نفره
تو و این پرسه های یک نفره
تو و این کوچه های تکراری
شعرهایی برای ننوشتن
خوابگاهی برای بیداری
تو و این دوستان ِ نامردت
تو و این شعرهای بی شاعر
تو و این کافه های تنهایی
تو و این ... خاک بر سرت یاسر !
کاش می مُردی و نمی دیدی
کاش چشم همه بصیرت داشت
کاش افسانه های کودکی ات
مثل حـــنانه ات حــقیقت داشت !
کاش دنیا همان دو روزی بود
که تو در رشت گریه می کردی
هیچ فرقی نداشت دلتنگی
رفت و برگشت گریه می کردی...
زندگی کفـٌــه های اجبار است
یک ترازوی مست و دیوانه
یک طرف ، نفرت ِ تو از دنیا
یک طرف ، عشق ِ تو به حنانه
زندگی روی موج تکرار است
باز هم گریه ، باز هم شانه
باز هم نفرت تو از دنیا
باز هم عشق تو به حنانه
صبر کن ! تازه اول راه است
بـُــرد ِ تو از شکست می آید
یعنی آسان ز دست خواهد رفت
هر چه آسان بدست می آید !
صبر کن ! شب تمام خواهد شد
بعد از این روزهای بی تابی
می روی توی غـــار مـــردمـــکــــش
مثل اصحاب کهف می خوابی !
کوه باش و بریز توی خودت
عشق باید به کوه تکیه کند
مرد باش و به درد عادت کن
چه کسی دیده مرد گریه کند !؟
قصه ی عشق از زمین که گذشت
از هوایی شدن هراسی نیست
پیش بینی نکن چه خواهد شد
عشق مثل هواشناسی نیست
قصه ی عشق و زندگی این است :
پرسه در کوچه های تکراری
شعرهایی برای ننوشتن
خوابگاهی برای بیداری !
یاسر قنبرلو