تو که رفتی به خدا از همه وحشت کردم
يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ب.ظ
تو که رفتی به خدا از همه وحشت کردم
آن همه خاطره را طعمه ی حسرت کردم
آمدم پشت سرت با غزلی تازه ولی
تو نبودی و من احساس خیانت کردم
با دل ساده ی خوش باورم این بار فقط
از تو و نفرت این فاصله صحبت کردم
بعد تو حوصله همراه دلم رفت به باد
با خودم با در و با پنجره خلوت کردم
تو که رفتی گذر ثانیه ها کشت مرا
به غم و غربت هر ثانیه لعنت کردم
آمدم پشت سرت شعر بخوانم بروم
هر کجا می شد و هر قدر که فرصت کردم
هی غزل گفتم و هی گفتم و آزار شدم
به همین بغض به دل مانده ام عادت کردم
قول دادم که نگویم غزل این دفعه ولی
باز گفتم غزل و.. نیّت قربت کردم...
علی نیاکوئی لنگرودی
۹۴/۰۹/۲۲