تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را می زند
تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را می زند
آفتاب هستی اش چشم عدم را می زند
اینک از اعجاز او آیینه ی من صیقلی است
طالع از آفاق جانم آفتاب یا علی است
یا علی می تابد و عالم منور می شود
باغ دریا غرق گل های معطر می شود
چشم هستی آب ها را جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای نسل دریاها ندید
موج نام نامی اش پهلو به مطلق می زند
تا ابد در سینه ها کوس اناالحق می زند
قلب من با قلب دریا همسرایی می کند
یاد از آن دریای ژرف ماورایی می کند
اینک این قلب منو ذکر رسای یا علی
غرش بی وقفه ی امواج، در دریا علی
موج ها را ذکر حق این سو و آن سو می کشد
پیر دریا کف به لب آورده، یاهو می کشد
مثل مرغان رها در اوج می چرخد دلم
شادمان در خانقاه موج می چرخد دلم
موج چون درویش از خود رفته ای کف می زند
صوفی گرداب ها می چرخد و دف می زند
ناگهان شولای روحم ارغوانی می شود
جنگل انبوه دریاها خزانی می شود
کلبه ی شاد دلم ناگاه می گردد خراب
باز ضربت می خورد مولای دریا از سراب
پیش چشمم باغ های تشنه را سر می برند
شاخه هایی سرخ از نخلی تناور می برند
خارهای کینه قصد نوبهاران می کنند
روی پل تابوت ها را تیر باران می کنند
در مشام خاطرم عطر جنون می آورند
بادهای باستانی بوی خون می آورند
صورت اندیشه ام سیلی ز دریا می خورد
آخرین برگ از کتاب آب ها، تا می خورد
سید حسن حسینی