هم‌قافیه با باران

جان به لب آمد و بوسید لب جانان را

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ب.ظ

جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را

سر سودا زده بسپار به خاک در دوست
که از این خاک توان یافت سر و سامان را

صد هزاران دل گم گشته توان پیدا کرد
گر شبی شانه کند موی عبیر افشان را

زده ره عقل مرا ، حور بهشتی رویی
که به یک عشوه زند راه دو صد شیطان را

سست عهدی که بدو عهد مودت بستم
ترسم آخر که به سختی شکند پیمان را

ابر دریای غمش سیل بلا می‌بارد
یا رب از کشتی ما دور کن این توفان را

حیف و صد حیف که دریای دم شمشیرش
این قدر نیست که سیراب کند عطشان را

با دم ناوک دل دوز تو آسوده دلم
خوش‌تر آن است که از دل نکشم پیکان را

عین مقصود ز چشم تو کسی خواهد یافت
که زنی تیرش و بر هم نزند مژگان را

گر سیه چشم تو یک شهر کشد در مستی
لعل جان‌بخش تو از بوسه دهد تاوان را

دوش آن ترک سپاهی به فروغی می‌گفت
که مسخر نتوان ساخت دل سلطان را

آفتاب فلک فتح ملک ناصر دین
که به هم‌دستی شمشیر گرفت ایران را


 فروغی بسطامی
۹۴/۰۴/۰۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران