جزخون زچشم خسته و شیدا نیامده ست
يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ب.ظ
جزخون زچشم خسته و شیدا نیامده ست
جز غم کسی برای تسلا نیامده ست
زرد است برگ چهره و خَم گشته نخل قد
آری خزان به معرکه تنها نیامده ست
چشمی براه مانده و باری به دوش و حیف
مجنون زپا فتاده و لیلا نیامده ست
آن موج سر نهاده به سنگ رقیب و غیر
نخوت زده به ساحل دریا نیامده ست
ماعمری از قبیله ی عشقیم و دیده ایم
هرگز خوشی به طایفه ی ما نیامده ست
مرتضی برخورداری
۹۵/۰۸/۰۹