هم‌قافیه با باران

حرفِ دلِ من شعر و سکوت و سخنم، شرم

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۴۵ ب.ظ

حرفِ دلِ من شعر و سکوت و سخنم، شرم

با این زن پتیاره ی عریان چه بگویم؟


از این یقه آزادیِ میلاد کراوات

بر اسکلتِ فتحعلی خان چه بگویم؟


از بُغضِ فراموشیِ «همّت» به «مدرّس»

از «باکری» خسته به «چمران» چه بگویم؟


با دخترکِ فال فروشِ لبِ مترو

یا بیوه زنِ بچّه به دندان چه بگویم؟


زن با غمِ شش عائله با من چه بگوید؟

من با شکمِ گُشنه به ایمان چه بگویم؟


با او که گُل آورده دم شیشه ی ماشین

از لذّت این شرشر باران چه بگویم؟


دامانِ رها، موی پریشان، منِ شاعر

با خشمِ دو مامورِ مسلمان چه بگویم؟


تا خرخره شهری به لجن رفته و حالا

ماندم که به یک چاک گریبان چه بگویم!؟


مهدی فرجی

۹۳/۱۱/۲۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران