هم‌قافیه با باران

حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۵۰ ب.ظ

حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم

کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم


قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد

تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم


گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد

روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم


عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد

گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم


چشمشان پیراهن صدپاره ی او را گرفت

چشم مردی هم گرفت انگشترش را...بگذریم


تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک

اسبها را تاختند و پیکرش را...بگذریم


باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد

ناله های دخترانش خواهرش را...بگذریم


کاروان آماده ی فریاد بود و ناگهان

روبروی محمل خواهر سرش را...بگذریم


بگذریم از کوفه و از شام، اما آنچه شد

می سپارم دست قلبم باورش را، بگذریم


عاقبت کنج خرابه، نیمه شب، دختر که دید-

چشم و ابروی پر از خاکسترش را...بگذریم


شاعرت انگشتهایش داغ شد، از تو نوشت

این غزل باروت بود و دفترش را...بگذریم


حسن اسحاقی

۹۳/۰۸/۱۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران