هم‌قافیه با باران

حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ق.ظ

حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست
هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست

نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیریست
بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست

میانِ این همه نا مردمی و نامردی
نشسته در غمِ مردم هنوز مرد اینجاست

بیا که مسئله بودن و نبودن نیست
حدیثِ عهد و وفا می رود نبرد اینجاست

بهار آن سوی دیوار ماند و یادِ خوشش
هنوز با غمِ این برگ های زرد اینجاست

به روزگار شبی بی سحَر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبحِ شب نورد اینجاست

جدایی از زن و فرزند سایه جان!سهل است
تو را ز خویش جدا می کنند ،درد اینجاست .

فخرالدین فخرالدینی

۹۴/۰۴/۱۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران