خاتون خودم کتیبه ای از آهم، دیگر ز تو ملال نمی خواهم
سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۰۵ ب.ظ
خاتون خودم کتیبه ای از آهم، دیگر ز تو ملال نمی خواهم
حرفی بزن سکوت تو پیرم کرد، من واژه های لال نمی خواهم
تردیدی آنچنان که تو می دانی، مثل خوره به جان من افتاده ست
چیزی بگو که دلخوشیم باشد، تقدیر و احتمال نمی خواهم
با اینچنین تبسم کمرنگی برگشتنت قشنگ نخواهد بود
سیب آنزمان که سرخ شود سیب است، من هدیه های کال نمی خواهم
روزی دلت گرفت و گمان کردی وقتش رسیده است که برگردی
پای همان درخت اساطیری، تقویم ماه و سال نمی خواهم
من دلخوشم به اینکه کنار تو یک عمر آشنای قفس باشم
پرواز را ز یاد نخواهم برد اما دوباره بال نمی خواهم
آری! اگر به خویش قبولاندم تو رفته ای و باز نخواهی گشت
دل میدهم به هرچه که باداباد! از مرگ هم مجال نمی خواهم
۹۴/۰۱/۰۴