هم‌قافیه با باران

خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ق.ظ
خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت
حسی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی جان داشت

می آمد و با هرقدم عطر تو می پیچید
لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت!

با حال آن روزم میان خاطرات تو ،
باران نمی بارید... ، اگر یک ذره وجدان داشت!

میشد بگیری دست من را قبل از افتادن
اما نشد..
تا من بفهمم عشق تاوان داشت

میشد ببندی زخم من را قبل جان دادن
افسوس... من را کشت آن دردی که درمان داشت!

من مرده بودم! مرگ با من زندگی می کرد
من مرده بودم.. مرگ در رگ هام جریان داشت

وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند:
برگشتن جان پس به جسمی مرده ، امکان داشت

رویا باقری
۹۴/۱۰/۲۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران