هم‌قافیه با باران

خانمانسوز بُوَد، شعله آهی گاهی

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ق.ظ

خانمانسوز بُوَد، شعله آهی گاهی
ناله‌ای می‌شکند پشت سپاهی، گاهی

گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید
سالک بی خبر خفته براهی، گاهی

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی

هستیم سوختی از یک نظرای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی، گاهی

روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بود از بخت سیاهی، گاهی

عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب
بنشیند بر گل هرزه گیاهی، گاهی

چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی، گاهی

اشک در چشم، فریبنده‌ترت می‌بینم
در دل موج ببین صورت ماهی، گاهی

زرد رویی نبود عیب، مرانم ازکوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی، گاهی

دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفان زده سنگی است پناهی، گاهی


معینی کرمانشاهی

۹۴/۱۰/۲۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران