خانمان سوز بود ، آتش آهی گاهی
شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ب.ظ
خانمان سوز بود ، آتش آهی گاهی
ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی
گر مقدر بشود سلک سلاطین پوید
سالک بی خبر خفته به راهی گاهی
قصه ی یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی
هستی ام سوختی ازیک نظر ای اخترعشق
آتش افروز شود برق نگاهی گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی
عجبی نیست اگر مونس یار است رقیب
بنشیند بر گل هرزه گیاهی گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی گاهی
اشک در چشم،فریبنده ترت می بینم
در دل موج ببین صورت ماهی گاهی
زردرویی نبود عیب، مرانم از کوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفان زده سنگی ست پناهی گاهی
معینی کرمانشاهی
۹۴/۰۳/۲۳
می شود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی
دیده ام هر دو جهان را به نگاهی گاهی
وادی عشق بسی دور و درازست ولی
طی شود جادهٔ صد ساله به آهی گاهی
در طلب کوش و مده دامن امید زدست
دولتی هست که یابی سر راهی گاهی