خانه به یمن خنده ی اودر سرور بود
خانه به یمن خنده ی اودر سرور بود
دیوارها و پنجره ها غرق نوربود
خانه - پر اززلالی بانوی آب ها -
دیگر گلین نبود که قصر بلور بود
خورشیدِ خانه بود که در پیش پای او
حتی غبار، رقص کنانِ غرور بود
از دامنش هر آنچه که می ریخت در اتاق
گلهای عشق بود و بهار حضوربود
سجاده می گشود و به رسم ملائکه
دلواپس تمام گناهان دور بود
از گریه هاش باغچه سیراب می شد و
حوض حیاط ، چشمه ی ناب طهور بود
از بس غزل به گردش دستاس می سرود
در سفره اش هرآینه نان شعوربود
حتی از آه سینه ی او شعله می گرفت
آن آتشِ همیشه که قلب تنور بود
در کام کودکانش هر لقمه ای گذاشت
از جنس واژه های دلش بود ... نوربود...
□
بی روشنای نامش ، بی نام روشنش
حتما همیشه خانه ی دنیا نمور بود
حتما اگر نبود "مدارای مادری"
در خاطرات تلخ جهان محو و دور بود
آن از بهشتِ عشق به دنیا گریخته
از کوچه های خاک که گرم عبور بود ،
هر جا رسید مادر گل های زخم شد
دستان لاله پروری او صبور بود
...
زهرا چقدر از سر دنیا زیاد بود
زهرا فرشته بود ، پری بود ، حور بود...
سودابه مهیجی