خسته ام بسیار تا بسیار از بسیارها
دوشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۷ ب.ظ
خسته ام بسیار تا بسیار از بسیارها
سر سپردم سال های سال بر دیوارها
گرچه افتادم به خاک و خون، ولی برخاستم
خاک تبریزم، پر از سردارها، سالارها
با پرستوها تمام ابرها را گشته ام
پس کجا مانده ست خورشیدم؟ کجای کار؟ ها؟
«سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی»
سینه می دوزند بر دیوار، آتشبارها
داروک ها نغمه می خوانند با غوغای ما
دارکوبان ضرب می گیرند با رگبارها
خونمان جاری ست در رگ های خواب شهرمان
گرچه در شیشه ست، کنج حجره ها، بازارها
گل به گل در شهر گل می روید از باران خون
بارها آتش به پا شد، شد گلستان بارها
خسته ام اما اگر بنشینم از این خستگی
صندلی را می کشند از زیر پایم دارها
رضا طبیب زاده
۹۵/۰۵/۰۴