خود را بزن ای ابرِ گهربار به کوه
پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ب.ظ
خود را بزن ای ابرِ گهربار به کوه
بردار ز شانه بار و بگذار به کوه
دیری است که آسمان به دستِ کرمش
با ابر نبسته است دستار به کوه
این دشتِ ترک خورده نوشته است بسی
بر بسترِ خشکِ رود تومار به کوه
بیهوده مکوش چون که نم پس ندهد
دهقان! مرو اینقدر کلنجار به کوه
یک قطرۀ آب هم ز مشتش نچکید
غیر از رگِ خشک نیست انگار به کوه
یک رگ نگشودیم از این مردۀ خشک
بسیار زدیم زخمِ ناکار به کوه
قحطِ کرم و وفا شد و افتادند
اشرار به جانِ شهر و احرار به کوه
آهسته تر ای قطارِ وحشت که گریخت
از ترسِ تو دهقانِ فداکار به کوه
کاری دگر از دستِ کسی ساخته نیست
باید بزنی ابر گهربار! به کوه
از بغضِ من ای دشتِ سترون بهراس
ترکیده به شکلِ نعره بسیار به کوه
در عشقِ تو دل زدم به دریا یک بار
خود را زده ام هزار و یک بار به کوه
غلامعباس سعیدی
۹۴/۰۵/۲۹