هم‌قافیه با باران

خورشید نگاهش به جمال قمر افتاد

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۴۸ ب.ظ

خورشید نگاهش به جمال قمر افتاد

راز قمر هاشمی از پرده در افتاد

وقتی که به چشمان اباالفضل نظر کرد

انگار نگاهش به نگاه پدر افتاد

در بدرقه¬اش خواست بگوید که برادر

اما سخن عشق به وقتی دگر افتاد

ماهیست درخشنده که بر منبر نی¬هاست

سرویست جوانمرد که بی دست و سر افتاد

لشکر همه دیدند که یک شیر خروشان

مانند کبوتر شد و بی بال و پر افتاد

دیدند که یکروز پس از رجعت سرخت

گیسوی تو در دست نسیم سحر افتاد

این زمزمه را از لب مختار شنیدند

« با آل علی هر که در افتاد ور افتاد »

کوتاه سخن این که بلند است مقامت

ای تشنه لبان تشنه¬ی یک جرعه مرامت


احمد علوی

۹۳/۰۸/۱۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران