خیال آن لب می جان ناتوان سوزد
شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۱ ب.ظ
خیال آن لب می جان ناتوان سوزد
عجب میی که به لب نارسیده جان سوزد
تو آفتابی و عمریست کز نظر دوری
هنوز مهر توام مغز استخوان سوزد
اگر زمین و زمان سوزد آتش دوزخ
شرار آتش هجر تو بیش از آن سوزد
بسوخت هجر پسر جان پیر کنعان لیک
نه آنچنان که مرا هجرت ای جوان سوزد
لب تو آتش مهری که در دلم افکند
چو شمع اگر به زبان آورم زبان سوزد
ز هر کناره چو شمعت هزار عاشق هست
ولیک حسن تو پروانه از میان سوزد
از آن دهان به کنایت سخن کند اهلی
که گر صریح کند جان عاشقان سوزد
اهلی شیرازی
۹۵/۰۳/۱۵